مسافرت شمال
بعد از یه مدت کار و روزمرگی دلم یه مسافرت می خواست از این طرف هم وقت زیادی نداشتیم چون ماه رمضون در پیش بود. خیلی هم دوست داشتم الان که پسر گلم بزرگتر شده با دریا بیشتر آشنا بشه و ازش لذت ببره. این بود که تصمیم گرفتیم تعطیلات آخرهفته را به شمال و تفریحات شمال اختصاص بدیم که خوشبختانه همسفر بودن با پدر جون و مادر جون ، خاله نسیم، خاله نیلوفر و عمه لیدا و عمو حبیب (عمه و شوهر عمه مامان نازیلا) و عمو غلامرضا (عموی مامان نازیلا) لذت سفر را صدچندان برابر کرد و حسابی به هممون خوش گذشت.
سه شنبه (19مرداد 94) ساعت 9 صبح به سمت شمال حرکت کردیم. برخلاف انتظارم رادین عزیزم تو راه خیلی اذیت نکرد نصف راه که خواب بود و باقی مسیرو تو بغل من نشست و با دست زدن ونانای کردن سرگرم بود. تو شیطان کوه لاهیجان برای استراحت و صرف ناهار توقف کردیم، عمه لیدا یه غذای خوشمزده درست کرده بود که واقعا" چسبید. عصری رسیدیم رامسر و مستقیم رفتیم ویلا و خلاصه وقت رو تلف نکردیم و زودی رفتیم کنار دریا و شام تو ساحل لیدوی رامسر بودیم.
فردا صبح جنگل زیبای دالی خانی رو برای صرف نهار انتخاب کردیم. شما پسر گلم حسابی تو جنگل خوش گذروندی و کلی بازی کردی.
عمو حبیب هم برای نهار یه کباب کوبیده عالی درست کرد و آقا رادینم وای وای وای به سیخای خطرناک دست می زدو سیخ ها رو بر می داشت تا خودش کباب درست کنه. خلاصه بعد از یک جنگل گردی حسابی
رفتیم یه ساحل قشنگ و بابایی و عمو حبیب قایق بادی عمو حبیب باد کردن و بعد الظهر رو به شناکردن و همچنین قایق سواری بر روی دریای زیبای خزر گذروندن
اما از اونجاییکه که شما گلم خیلی تو جنگل بازی کردی، تمام بعد الظهر رو کنار دریا تو چادر تو خواب بودی و تمام تلاشای من و خاله ها برای بیدار کردن شما فایده نداشت. خلاصه نزدیکای غروب پدر جون با هزار ترفند شما رو بیدار کرد برد کنار دریا. اینم شواهد امر
به فسقلی شیطون من تو شمال خیلی خوش گذشت تو ویلا یه سگ شکاری خوشگل به اسم توسکا بود رادین همش می خواست با سگ بازی کنه برای همین دائم تو بغل پدر جون تو حیاط ویلا بود ( پدر جون خیلی دوست داریم ). توسکا دمشو برای رادین تکون می داد و می چرخید. حیف که یادم رفت از توسکا عکس بندازم.
یه روز هم رفتیم تا کلار دشت، چالوس و نوشهر و دوباره دور زدیم برگشتیم رامسر. مسافت زیادی بود ولی خوش گذشت. هم اینکه هوا خیلی عالی بود و در ضمن جاده و شهرها هم شلوغ نبود.
رادین جونم اولین باری که بردمت تو آب از دريا مي ترسيدی
و دوست نداشتی روي ماسه ها پابرهنه قدم بگذاری.
ولی کم کم عاشق دریا و بازی کردن با شن و ماسه های نرم کنار ساحل شده بودی
دست خاله نیلوفر و بابایی رو گرفته بودی تو ساحل می دوییدی.
یادمه عصر روز آخر که می خواستیم برگردیم، رفتیم کنار دریا، تا شما آخرین استفاده رو از آب بازی ببری. ولی دل کندن از ماسه بازی و دریا برات سخت بود.
خلاصه ما از مسافرت 4 روزه برگشتیم با کلی عکس و خاطره٬ سفر خوبی بود و کلی خوش گذشت جای همه خالی ... دست همه بخصوص مادر جون درد نکنه. رادین هم حسابی از بودن در کنار مامان و باباش لذت برد و استفاده کرد٬ در کل خیلی بهش خوش گذشت و خوشحال بود.