رادین جونمرادین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگیم

عشق من دوستت دارم

پسر عزیزم نامت را رادین گذاشتیم تا همانند نام زیبایت جوانمرد و بخشنده باشی.

 

مسافرت شمال

بعد از یه مدت کار و روزمرگی دلم یه مسافرت می خواست  از این طرف هم وقت زیادی نداشتیم چون ماه رمضون در پیش بود. خیلی هم دوست داشتم الان که پسر گلم بزرگتر شده با دریا بیشتر آشنا بشه و ازش لذت ببره. این بود که تصمیم گرفتیم تعطیلات آخرهفته را به شمال و تفریحات شمال اختصاص بدیم که خوشبختانه همسفر بودن با پدر جون و مادر جون ، خاله نسیم، خاله نیلوفر و عمه لیدا و عمو حبیب (عمه و شوهر عمه مامان نازیلا) و  عمو غلامرضا (عموی مامان نازیلا) لذت سفر را صدچندان برابر کرد و حسابی به هممون خوش گذشت . سه شنبه (19مرداد 94) ساعت 9 صبح به سمت شمال حرکت کردیم. برخلاف انتظارم رادین عزیزم تو راه خیلی اذیت نکرد نصف راه که خواب بود و ب...
26 خرداد 1394

بهار قشنگ

تپش قلب من رادین خوشگل و نازم 21 ماه لمس بودنت مبارک   وای که چه بهار قشنگی داریم امسال. دلم میخواد ازاین روزای قشنگ بنویسم  که به لطف خدای مهربونم یه فرشته کوچیک داره توی خونه ما پر و بال میزنه. حرف میزنه، آواز می خونه، بوس می کنه، نوازش میکنه، دست می زنه نای نای می کنه ، تلفن و آیفون جواب میده،   به مامان ناریلا و مادر جونش کمک می کنه   و خلاصه به همه جا هم سرک میکشه و کلی  هم خوش می گذرونه، آخه هر روزش به گردش و تفریح و پارک و ... میگذره.   خاله نیلوفر برای پسرم چند تا آهنگ قشنگ دانلود کرده....
12 خرداد 1394

سال نو مبارکــــــ

  رادین جونم  سال نو مبارکــــــ دومین بهارو دیدی!!! سالیان سال با دلی خوش چشمهای قشنگت بهارو ببینه. گل  خوشبوی من امسال عید حسابی بهمون خوش گذشت. یه مسافرت خوب به مشهد مقدس با همسفرای خوب . پدر جون، مادر جون، خاله نسیم، خاله نیلوفر، مامان نازیلا، بابایی و آقا رادین. گل پسرم خوشحالم که اولین نذرم و ادا کردم و شما رو تو یک و نیم  سالگیتون به پابوس آقا بردم. پسرم این اولین سفر تو به مشهد مقدس بود  واقعا از امام رضا به خاطر این دعوتشون ممنونم . سفر فوق العاده ای بود چون نه تو اذیت شدی نه ما تازه به همگی هم خیلی خیلی خوش گذشت. به مامان نازیلا از طر...
11 فروردين 1394

سال 93 تمام شد

پسر عزیزتر از جانم سال 93 با تمام خوبی­ها و بدی­هایش با تمام مشکلات و سختی هایش رو به پایانه و چیزی نمانده تا آمدن بهار و  من همچنان مات و مبهوتم که این یکسال چطور گذشت!  آقای کوچک فقط می دونم همین که باشی، بهار هم هست . دیگر چه رسد به اینکه حرف بزنی، راه بروی، بخواهی، بدوی ! اصـــــلا" بهار، یعنی تو ... گل خوشبوی من آرزوم اینه که  " ﻣﺮﺩ " باشی ! ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻧﯿـﺎﺯ ﺩﺍﺭد ! ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ؛ ﻧـــﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺟﺴﻤﺖ ! ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺖ ، ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ، . . . ! ﻣﺮﺩاﻧﻪ ﺣـﺮﻑ ﺑﺰﻥ، ﻣﺮﺩاﻧﻪ ﺑﺨﻨﺪ، ﻣﺮﺩاﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ، ﻣﺮﺩاﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ، ﻣﺮﺩاﻧﻪ ﺑﺒﺨﺶ، . . . ! ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗ...
27 اسفند 1393

سه چرخه

پسر عزیزم، زندگیم، نفسم دوستت دارم.   سنجاب کوچولویه منی تو. چون هر لحظه یه جایی. تا سرمونو برمی گردونیم غیبت میزنه .    می دونی رفتی کجا؟ رفتی سراغ یه شیطونی دیگه  . آخرش من تو رو میخورم  شیرین عسلم . تصمیم گرفتم برات یه سه چرخه بخرم. این بود که دسته جمعی با بابایی ، مادرجون و پدر جون و خاله ها رفتیم و برای آقا خوشگله سه چرخه خریدیم. وقتی سه چرخه رو آوردیم خونه رادین جونم چه ذوقی کرده بودی از ته قلب بلندبلند می خندید کلی همه رو بوس کرد . چه صحنه های قشنگی بود. خدایا شکرت. بعدم فوری روی سه چرخه اش نشست و پا هاشو زدزمین  اما نمیتونست با پا به جلو ببرتش... عقب عقب می برد . ...
15 بهمن 1393

16 ماهگی

تمام نفسهای دیروز و امروزم و فردایم تقدیم تو... پسر نازنینم ، عشق ناتمام من ، بهونه ی زندگی ام 16 ماهگی ات مبارک . رادین جون  اینروزا هوا خیلی سرد شده . شب یلدا هم از راه رسید.  شب یلدا طولانی ترین شب سال، آخرین شب پاییز و مقدمه ای بر زمستان .  امسال شب  یلدا  مصادف با شهادت امام حسن و رحلت پیامبر بود به خاطر همین  ما جشن شب یلدا نگرفتیم . اما شما پسر دوست داشتنی من یه مهمون خوشگل داشتی  که از راه دور اومده بود . جناب آقای فک آبی . خاله نسیم و خاله نیلوفر برای فک آبی دعوت نامه فرستاده بودن و ایشون هم فقط بخاطر شما گلم اومده بود تا شب یلدا پیش شما پسر عزیزم باشه . یلد...
24 دی 1393

محرم 93

کــــربلا آتش به جــان آســــمان ها می زند کــــودک بی شــــیر را بر دست بابا می زند       آقا رادین دومین محرم زندگیشو تجربه کرد و عزاداریها رو دید ، لباس سقایی پوشید و با مامان نازیلا ، مادر جون  و خاله ها به همایش شیرخوارگان حسینی رفت . پسر خوشگلم دو روز بعدم با پدر جونش برای اولین بار به دسته عزادری حسینیه اعظم زنجان رفت و برای امام حسین سینه زد. الهی قربون اون دستای کوچولوت برم  ،حالا دیگه هر وقت صدای نوحه و مداحی می شنوی شروع می کنی به سینه زدن. پسرم  شام غریبان هم، به یاد بازمانده های کربلا شمع روشن کرد. راستی عزیزم این ماه به برکت آ...
15 آذر 1393

علاقه مندیهای پسرگلم

کدامـــین هـــدیه را به قـــــلب مهربانت تقـــدیم کــنم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟   ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت،  چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گویم؟   عزیزم 14 ماهه شدی و من سر از پا نمیشناسم. دیگه بزرگ شدی مرد شدی آقا شدی!!! الان انگار همه چی رو متوجه میشی، خدای من باورم نمیشه، دیگه حتی یه لحظه از زندگیم هم بدون تو بی معنیه ..... پسر عزیزم  کلمات جدید زیادی را تا حالا یاد گرفتی . و همه ي حرفهای ما رو متوجه میشی. خدا را شکر .... وقتی میگیم الو گوشی رو میذاری در گوشت بیشتر وقتهام  تلفنو برمیداری و چند تا دکمه میزنی و شروع میکنی به حرف ...
28 آبان 1393

شیرین کاریهای آقا رادین در 13 ماهگی

عاشقانه هایم تمامی ندارد ! وقتی تو بهترین اتفاق زندگی ام هستی   ای خدای من چقد این گل پسر من شیطون و شیرین شده . رسماً وروجکی شدی که یک لحظه آروم و قرار نداره . رادین عزیزم مرتب در حال ایستادن هستی و کل خونه رو هم مثل برق با چهار دست و پا میری و و هر چیزی مثل مبل، میز، دیوار رو میگیری و بلند میشی و با کمک اونها راه میری . اینجام که داری ازمبل و میز بالا می ری. اینو هم بگم که گاهی در حین عملیات بالارفتن موجب سقوط صندلی ها هم می شی. راستی خیلی برات لذت بخش تره اگه مامان نازیلا دم دست باشه. با شادی و وخوشحالی تند تند میای به سمتم و مثل یک صخره نورد ...
25 آبان 1393