سه چرخه
پسر عزیزم، زندگیم، نفسم دوستت دارم.
سنجاب کوچولویه منی تو. چون هر لحظه یه جایی. تا سرمونو برمی گردونیم غیبت میزنه. می دونی رفتی کجا؟ رفتی سراغ یه شیطونی دیگه . آخرش من تو رو میخورم شیرین عسلم.
تصمیم گرفتم برات یه سه چرخه بخرم. این بود که دسته جمعی با بابایی ، مادرجون و پدر جون و خاله ها رفتیم و برای آقا خوشگله سه چرخه خریدیم. وقتی سه چرخه رو آوردیم خونه رادین جونم چه ذوقی کرده بودی از ته قلب بلندبلند می خندید کلی همه رو بوس کرد . چه صحنه های قشنگی بود. خدایا شکرت. بعدم فوری روی سه چرخه اش نشست و پا هاشو زدزمین اما نمیتونست با پا به جلو ببرتش... عقب عقب می برد.
الانم ماجراهایی داریم با رادین و سه چرخَش
هر روز صبح که از خواب بیدار میشی اول میری سراغ سه چرخه و سوارش میشی و اتاق دور میزنی هر چی هم سر راهت باشه بر می داره می ذاره تو ی سبدش،حتی شیرتونم روی سه چرخه میل می کنید!!! مادر جون فرشته مهریون هم آقا رو تمرین می ده تا پسرم رکاب زدن یاد بگیره . پسر باهوش منم پاهاشو روی رکاب می ذاره و خیلی زود داره یاد می گیره.
یه کمپرسی هم بابایی برای آقا رادین خریده که تو خونه خودمون باهاش بازی میکنه. رادین خودش سوارش می شه و بعد به ما میگه که هولش بدیم ، بعدم که خسته شد خیلی راحت ازش پیاده می شه.
یکی دیگه از کارهای مورد علاقه ناز پسرم فرو کردن انواع دوشاخه ها توی پریز. علاقه زیادی هم به پخش کردن اسباب بازی هاو البته شکستن و پاره کردن و دست آخر خوردنشون داری. درآوردن و گذاشتن مکرر باطری اسباب بازی هارا که نگو .
این ماه یه اتفاق بامزه دیگه هم داشتیم و اون اینکه تصمیم گرفتیم موهای آقا رو از ته بزنیم و رادین کچل کنیم. الان که موهاتو زدیم باز هم مثل قبل زیبایی. پسر شیرین من.
لحظه ها را می گذرانیم که به خوشبختی برسیم غافل از این که خوشبختی همین لحظه هایی ست که می گذرانیم. دوست ندارم این لحظه های کودکی، شیرین زبانی و بامزه گی رادین عزیزم بگذرد و من ثانیه ای از دست بدهم.
عکسای آقا رادین در پاساژ نور و شهربازی
17 ماهگیت ، بزرگ تر شدنت مبارک، آقای کوچک.