رادین جونمرادین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگیم

دومین مسافرت آقا رادین

1393/8/10 11:43
نویسنده : مامان نازیلا
771 بازدید
اشتراک گذاری

رادین من! شاهزاده من !

 

انگار همین دیروز بود که من صدف تو بودم و تو مروارید من! انگار همین دیروز بود که مرواریدم را به دریای پر تلاطم این دنیا سپردم تا جایی بیرون از من زندگی کند. بیرون از من نفس بکشد و بیرون از من ببالد. فقط خدا می داند که من چقدر سخت و چقدر شیرین آن روزها را گذراندم.محبت

 بعد عید فطر تطیلات تابستونی شرکت مامان نازیلا بود، بابایی هم مخرصی گرفت تا دسته جمعی با مادر جون و پدر جون و خاله ها  بریم شمال. شما گلم هم دومین سفر زندگیتو باز هم رفتی شمالشـ ـكلـك هاے پـ ـادشـاه وَ مـَ ـلکـ ـه، اما این بار ساحل زیبای مازندران. بابایی تو تنکابن ویلا گرفت ما هم نزدیکای ظهر از زنجان در اومدیم و عصر رسیدیم تنکابن. مادر جون مثل سری قبل توی ماشین ما بود چون اون یه فرشته مهربونه که همیشه مراقب شماستبوس البته بگم  تو ماشین شما  گل پسر بودی و اصلا" ما رو اذیت نکردی و اکثر راه و خوابیدی. پدر جون و خاله نسیم و خاله نیلوفر هم توی ماشین خودشون  بودن. شب اول که رسیدیم شما خیلی هیجانزده شده بودی همش در حال بازی بودی با سرعت چهار دست پا می رفتی و به همه چی دست میزدی از خوشحالی جیغ میزدی و می خندیدی و ما هم کلی بوست کردیم اصلا هم قصد خواب نداشتی تا دیر وقت بیدار بودی که بالاخره مادر جون با هزار ترفند خوابوندت.

فرداش جنگل سه هزار رو برای صرف نهار انتخاب کردیم یه جای با صفا کنار رودخونه پیدا کردیم . بابایی هم یه جوجه کباب عالی درست کرد.  محشر بود جای همه خالی . رادین هم حسابی صفا کرد تو جنگل راستی کمی هم پاهاتو زدی به آب رودخونه.

عصری هم رفتیم طرف نمک آبرود تا هم از فروشگاههای نزدیک اونجا خرید کنیم و هم یه سری هم به ساحل زیبای هتل آزادی خزر بزنیم. بعد از گشتن تو فروشگاهها، همگی رفتیم ساحل دریای هتل خزر .

بعد از گشت و گذار تو ساحل رفتیم رستوران هتل. آقا رادین ازخوشحالی همش جیغ می زدن و آواز می خوندن و خلاصه صداشون گرفته بودن سرشون. کلی بهش خوش گذشت.

فرداش برای نهار رفتیم جنگل دالی خانی خیلی قشنگ بود چند تا آبشار کوچولو داشت، هواشم خیلی خنک بود کلی شیطونی و بازی کردی.

 اون روز سعی کردیم بیشتر وقتمون و کنار دریا بگذرونیم  به خاطر همین زود از جنگل پا شدیم و رفتیم لب دریا. هوا فوق العاده بود ساحلم خیلی شلوغ بود کلی مسافر اومده بود.

بابایی بغلت کرد و پاهای نازتو گذاشت تو دریا ،  همش موج موجی میومد می خورد به پاهات، شلوارکتم خیس شده بود . خیلی از دریا خوشت اومده بود، دوست داشتی تو آب بمونی ولی ما ترسیدیم مریض شی. در کل خیلی خوشحال بودی.

صبح روز جمعه17 ام مردادهم راه افتادیم و با یه عالمه عکس و خاطره برگشتیم زنجان. کلی توی سفر خندیدیم و کلی خوش گذشت. دست همه درد نکنه.

رادین عزیزم همیشه صحیح و سالم باشی و همینطور که بهترین و شیرین ترین روزها رو به ما دادی بقیه روزهای عمرمونو هم در کنارت به شیرینی عسل بگذرونیم. خیلی خیلی دوووووست  دارم.

 

الهی جاده زندگیت هموار


آسمان چشمانت صاف و دریای دلت همیشه آرام و زلال باشد 

 

پسندها (6)

نظرات (5)

سارا شکيبا
10 آبان 93 16:59
سلام وبلاگت قشنگه! ____
مامان ریحانه
10 آبان 93 19:01
همیشه به گردش و تفریح آقا رادین گلی
مادرجون فرشته مهربون
10 آبان 93 21:14
در کنار شما بودن را دوست دارم
مامان نازیلا
پاسخ
ماخیلی دوستتون داریم
مامان عاطفه
10 آبان 93 22:35
مامان نی نی
11 آبان 93 7:41
همیشه به سفر عززززیم.